کاش هیچکس هیچگاه به اینجایی که من رسیدم نرسد، به جایی که پیش خودم گفتم کاش نمی دیدمش و قلب رو این سرزمین عجیب افسون شده را به نگاهی به تو راهی اون نمی کردم و کاش هرگز چشمانم قدمهای تو را نمی شمرد و کاش دستانم این دستهایی که گاهی برای خدایم دراز کردم گرمای وجودت را لمس نمی کرد و برای نبودنت این چشمای همیشه بیدار بارانی نمی شد. اگر می دانستم که در نبودنت صبور باشم بهتر است تا بیقرار برای داشتنت هرگز به دستانم اجازه نمی دادم زیر باران چشمام خیس شوند و در آتش دروغین عشق جانم بسوزد، کاش هرگز کلمه دوست دارم را نمی گفتم و خود را در به در این کوچه پس کوچه های بی خدایی نمی کردم.، کاش محبت توو را تو صندوقچه دلم مخفی نمی کردم تا روزی که بون هیچ گناهی تو را داشته باشم، کاش به خاطر تمام استفاده های نا به جایی که از وجودم کردم مرا به تبعیدی سخت بفرستند که بتوانم جبران کنم، دیگر کاش، اماع چرا و یا اگر کاری برایم نمی کند ولی امیدوارم بتوانم روزی دوباره خود را در ساحلی امن ببینم.